فضای مجازی و جنگ نرم با متجاوزین

مبارزه با غارتگران دین و ناموس و عفت و ....

فضای مجازی و جنگ نرم با متجاوزین

مبارزه با غارتگران دین و ناموس و عفت و ....

آزمون اول عربی دوم

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

آزمون دوم عربی دوم

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

آزمون سوم عربی دوم

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

آزمون چهارم عربی دوم

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

آزمون پایانی گروه اول عربی دوم

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

آزمون پایانی گروه دوم عربی دوم

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

آزمون پایانی گروه سوم عربی دوم

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

آزمون پایانی گروه چهارم عربی دوم

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

حدیث معمای هفته آخر بهمن 91

امام مهدى سلام الله علیه :

ما اُرغِمَ أنفُ الشَّیطانِ بِشَى‏ءٍ مِثلِ الصَّلاةِ؛

هیچ چیز مانند نماز بینى شیطان را به خاک نمى‏ مالد .

 بحارالأنوار: ج 53، ص  182 

 

معمای هفته  

به کدام سوره ها عزائم گفته می شود ؟ نام ببرید

نمونه سوالات آزمون جزء30 قرآن آزمون فرهنگیان

نمونه سوالات آزمون جزء30 قرآن آزمون فرهنگیان جهت دریافت این سوالات به روی عکس زیر کلیک کنید

التماس دعا

داستانهایی از پیامبر(ص)

 

-خدایا! خدایا!...با همسایه ام چه کنم؟

پیامبر خدا،حضرت محمد(ص)از مرد خواست که آرام بگیردو بگوید چه شده است.

مرد کف مسجد نشست.با پشت دست ،اشک چشمانش را گرفت.دست هایش میلرزید.گفت:"من بچه های زیادی دارم.خانه ام کوچک است،اما همسایه ام نخلستانی بزرگ دارد.شاخه ی یکی از نخلهایش به خانه ی ما آمده است .هر بار که همسایه ام برای چیدن خرما بالای نخل می رود،چند تا خرما به خانه ی ما می افتد.بچه ها خرماها را برمی دارند که بخورند،اما همسایه ام از نخل پایین می آید و خرماها را میگیرد.حتی اگر بچه ها خرما را در دهان هم گذاشته باشند ،با انگشت بیرونش می آورد.

پیامبر خدا مدتی ساکت ماند.او بچه ها را خیلی دوست داشت.یرانجام گفت:"ان شاالله خدا کمک میکند.صبر کن."

بعد از این حرف،پیامبر نام و نشانی همسایه ی مرد را گرفت. همان روز پیامبر به دیدار صاحب نخل رفت.

مرد،بزرگ قامت و بلند بود...اما با دیدن پیامبر،کمی دست و پایش را جمع کرد.با چشمان ریزش،به پیامبر نگاه کرد.

پیامبر گفت:"آن نخل را که شاخه اش به خانه ی همسایه ات رفته،به من می بخشی؟در برابرش،خدا در بهشت به تو نخلی خواهد داد."

صاحب نخل،دلش با خدا و پیامبر نبود.پوزخندی زد و گفت:میوه ی آن درخت،از همه ی نخل هایم بهتر است.نه،نخلم را نمی بخشم! این را گفت و با خشم از آن جا رفت.

مردی حرف های پیامبر را می شنید-از کسانی بود که دلش برای خدا و پیامبر می تپید- گفت:"یا رسول الله! اگر اجازه بدهید،من آن نخل را از صاحب باغ می خرم."

پیامبر لبخندی زد و فرمود:"بله ،خوب است."

مرد سراغ صاحب نخل رفت و با او درباره ی خرید نخل حرف زد.صاحب نخل گفت:"آیا خبر داری که محمئ به خاطر آن حاضر بود نخلی در بهشت به من بدهد؟...اما من گفتم ،از میوه ی این درختم ،خیلی خوشم می آید!"

مرد خریدار گفت:"بالاخره آن را میفروشی؟"

صاحب نخل مثل چوب بی حرکت ماند.فقط دستش را بالا انداخت و گفت:"نه...مگر اینکه قیمت خیلی بالایی پیشنهاد کنند!"

خریدار پرسید:"خب ،نظرت چیست؟"

صاحب نخل گفت:"چهل نخل در برابرش می خواهم."

خریدار آهی کشید و قدمی عقب گذاشت.این تقریبا نصف ثروتش بود.بنابراین گفت:"این قیمت زیاد است.آخر بی انصاف،چهل نخل در برابر یک نخل؟!"

صاحب نخل شانه هایش را بالا انداخت و راه افتاد.اما دل خریدار با پیامبر بود.بنابراین دست صاحب نخل را گرفت و گفت:"باشد...قبول می کنم و چهل نخل به تو می دهم."

چشم های مرد صاحب نخل برق زد .گفت:"پس شاهدت را حاضر کن."

گروهی از آن جا میگذشتند.خریدار آن ها را صدا زد تا شاهد این خرید و فروش شوند.

خریدار شاد و خندان پیش پیامبر دوید و گفت:"ای پیامبر خدا،حالا آن درخت مال من شد.آن را به شما هدیه می کنم."

پیامبر گفت:"خدا از تو راضی باشد و در باغ های بهشتی،خانه ات دهد."

آن وقت پیامبر به خانه ی مرد فقیر رفت و گفت:"نخل از این به بعد مال تو و بچه های تو باشد."

مرد فقیر گفت:"خدایا تو را شکر می کنم که صدای مرا شنیدی."

بچه های مرد فقیر شاد شدند و خندیدند.آنگاه این آیه ها بر پیامبر نازل شد:

 

"قسم به شب،آنگاه که جهان را در خود فرو پوشد و قسم به روز،آنگاه که روشن شود

که نتیجه ی کار و کوشش شما متفاوت است

اما آن کس که بخشش و پرهیزکاری کرد

و آن بهترین را باور داشت،پس برای بهشت آماده اش می کنیم.

اما آن کس که بخل کرد و خود را بی نیاز شمرد و آن بهترین را دروغ شمرد،او را برای جهنم آماده می سازیم..."

 

امیدواریم که کودکان عزیز با خواندن این مطلب و دیگر مطالبی که در این قسمت قرار خواهیم داد درسهای زندگی بیاموزند و در زندگی روزمره مورد استفاده قرار دهند.  

داستانهایی از پیامبر(ص)

--«((اندازه مهر و محبّت خدای عالم به بندگانش))»--

 زیارت رسول اکرم حضرت محمّد صلّی الله علیه و آله و سلّم آرزوی او بود. برای ابن کار تصمیم گرفت به «مدینه» برود. در راه، چند جوجه ی پرنده دید. آن ها را برداشت تا به عنوان هدیه برای پیامبر خدا رسول اکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم ببرد. مادرِ جوجه ها پرواز کنان از راه رسید. جوجه هایش را در دستِ مرد، اسیر دید. به دنبالِ مرد به راه افتاد. پرنده، پرواز کنان او را دنبال می کرد.

 مرد به مدینه رسید. یک سره به مسجد رفت. پس از زیارت رسول خدا نبیّ اکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم، جوجه ها را نزد ایشان گذاشت. پرنده ی مادر که به دنبالِ جوجه هایش پرواز کرده بود، به سرعت فرود آمد. غذایی را که به منقار گرفته بود، در دهانِ یکی از جوجه ها گذاشت و دور شد.
 

رسول خدا نبی اکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم و اصحاب ایشان، این صحنه را می نگریستند. ساعتی گذشت. جوجه ها در وسط مسجد قرار داشتند. مسلمانان دورِ آن ها را گرفته بودند. در همین لحظه، دوباره پرنده ی مادر رسید. فرود آمد. غذایی را تهیّه کرده بود. آن را دهانِ جوجه ی دیگر گذاشت. پرواز کرد و دور شد.

 در این هنگام، رسول گرامی اسلام رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم جوجه ها را آزاد فرمود.
 آن گاه رو به اصحاب کرده و فرمود: « ... مهر و محبّتِ این مادر را نسبتِ به جوجه هایش چگونه دیدید؟!».
 

اصحاب عرض کردند:« بسیار عجیب و شگفت انگیز بود ».

 پیامبر خدا رسول اکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمود: « ... قسم به خداوندی که مرا به پیامبری برگزید، مهر و محبّت خدای عالم به بندگانش، هزارانِ مرتبه از چیزی که دیدید، بیشتر است ».
 

تولد رسول گرامی اسلام و زندگی نامه ای از ایشان

عموم سیره نویسان معتقدند که تولد پیامبراکرم(ص) در «عام الفیل» (یعنی سالی که ابرهه برای خرابی خانه کعبه آمده بود) در سال 570 م. بوده است، ‌زیرا آن حضرت بطور قطع در سال 632م. در گذشته است و سن مبارک او 62 تا 63 سال بوده است. بنابراین ولادت آن حضرت در حدود 570م. خواهد بود. اکثریت قریب بالاتفاق محدثان و مورخان بر این قول معتقدند که تولد پیامبر(ص) در ماه ربیع­الاول بوده ولی در روز تولد او اختلاف دارند.[1] تشیع تولد وی را در هفدهم ربیع­الاول روز جمعه و اهل تسنن دوازدهم ربیع­الاول روز دوشنبه می­دانند.[2] هنگام تولد‌، ‌مادرش "آمنه"، ‌کسی را نزد "عبدالمطلب" جد بزرگوار او فرستاد، ‌که خداوند به تو پسری داده است. عبدالمطلب با شنیدن این مژده و حوادثی که هنگام تولد محمد، نوه‌اش به چشم دیده بود، ‌بی­نهایت خوشحال شده و آن کودک را در دست گرفت و به داخل «کعبه» برد و مراسم شکرگزاری به جای آورد.[3]

 
مراسم نامگذاری پیامبر(ص)
   عبدالمطلب برای عرض تشکر به پیشگاه خداوند جلیل، گوسفندی کشت و عده‌ای را دعوت نمود و در آن جشن با شکوه که از عموم قریش دعوت شده بود‌ند، نام فرزند خود را "محمد" گذارد. هنگامی که از او پرسیدند: «چرا نام فرزند خود را محمد(ستوده) انتخاب کردید، در صورتی که این نام در میان اعراب کم سابقه است؟ گفت: خواستم که در آسمان و زمین ستوده باشد.»
   ‌تا آن روز فقط شانزده نفر به این اسم نامگذاری شده بودند. قرآن مجید نیز از ایشان  بنام­های محمد و احمد یاد می­کند در سوره‌های «آل­عمران و محمد و فتح و احزاب» او را به نام محمد و در سوره «صف » بنام احمد خوانده است. و منشأ اختلاف این است که مادر رسول خدا، پیش از جدش نام او را احمد گزارده بود چنانکه در تاریخ منعکس است. بنابراین قرآن ،‌او را به هر دو اسم محمد و احمد معرفی نموده است .[4]
 
حوادث زمان تولد پیامبر (ص)
   همزمان با تولد رسول خدا‌(ص) زمین لرزه­ای بوقوع پیوست که آثار آن به همه نقاط جهان رسید، ‌تا آنجا که کلیساها و صومعه‌ها و بت‌هایی که مورد پرستش بت‌پرستان بودند، ویران گشتند و کار جادوگران و پیشگویان نابسامان شد. ستارگانی در آسمان پیدا شدند که پیش از این زمان، دیده نمی‌شد و ایوان کسری در ایران به لرزه درآمد و سیزده یا چهارده ستون آن فرو ریخت و آتش آتشکده فارس خاموش شد، این در حالی بود که از هزاران سال پیش، خاموش نشده بود.[5]
 
دوره زندگی پیامبر(ص) در بادیه
   نخستین دایه پیامبر(ص) کنیزی بود بنام "ثویبه" که چهار ماه آن حضرت را شیر داد.[6]  بعد از ثویبه، زنی به نام "حلیمه" که با زنان «بنی­سعد» به شهر مکه آمده بود تا هر کدام، کودکی از قریش گرفته و آن را شیر دهند و بزرگ نمایند به این وسیله خود را از تنگنا نجات دهند. شبی را که در راه مکه بودند، از بس که کودک گرسنه­شان گریه کرده بود‌، خواب نرفتند. در پستان حلیمه و شتر شیری نبود. تنها امیدشان به آینده بود و بهر ترتیبی خود را به مکه رساندند و به دنبال بچه‌های شیر خواره رفتند. آن زنان وقتی می‌فهمیدند که رسول خدا کودکی یتیم است، از پذیرش و نگهداری وی امتناع می‌نمودند.[7] البته این داستان افسانه‌ای بیش نیست زیرا که خاندان بنی­هاشم و شخصیت مردی مانند عبدالمطلب که جود و احسان، نیکوکاری و دستگیری او از افتادگان، زبانزد خاص و عام بود، ‌سبب می‌شد که نه تنها دایگان سرباز نزنند بلکه مایه سر و دست شکستن دایگان دربارة او می‌گردید.[8] وقتی حلیمه ملاحظه کرد که زنان بنی­سعد، قصد مراجعه دارند،‌ رفت و همان بچه یتیم را گرفت و با خود آورد.
    برکت پیامبر(ص) زمانی که در دامان حلیمه پرورش یافته بود، چنان زندگی حلیمه را متحول نمود، ‌که شوهر حلیمه از چنین رویداد بزرگی متعجب گشت و رشد و نمو این کودک چنان فوق­العاده بود که در کودکی از سایر کودکان متفاوت بود، ‌تاجایی که آثار درشت اندامی در وجود او نمایان بود.[9] مدت 5 سال تمام رسول خدا در میان قبیله بنی­سعد بود و رشد و نمو کافی نمود و در ضمن این مدت دو یا سه بار حلیمه، او را پیش مادرش برد و آخرین بار او را به مادرش تحویل داد.[10]
 
وفات آمنه مادر پیامبر(ص)
   حلیمه سعدیه، ‌رسول خدا(ص) را نزد مادرش آمنه آورد و به او سپرد. از آن به بعد، ‌محمد(ص) در کنار مادر و جد خویش عبدالمطلب زندگی می‌کرد تا اینکه 6 سال از عمر شریفش گذشت. در آن هنگام، مادرش آمنه‌، او را برای دیدار دائی­های پدری که آن حضرت در مدینه از قبیله «بنی­النجار» داشت، ‌با خود برداشته و به مدینه آورد و آمنه در مراجعت به سوی مکه، ‌در منزلی به نام «ابواء» بیمار شده و همان جا از دنیا رفت.[11]
 
کفالت و سرپرستی عبدالمطلب از پیامبر(ص)
   پس از مرگ آمنه، رسول خدا(ص) در تحت تکفل و سرپرستی جدش عبدالمطلب قرار گرفت و رسم آن زمان چنان بود که هر روز، ‌در کنار کعبه، ‌برای عبدالمطلب فرش پهن می­کردند و فرزندانش در اطراف آن فرش، روی زمین می‌نشستند تا عبدالمطلب می‌آمد و روی آن فرش می‌نشست و فرزندان همراه او روی فرش می‌نشستند. رسول خدا گاهی روی آن فرش می‌رفت و عموهای آن حضرت،‌ مانع کار او می‌شدند ولی عبدالمطلب به آنها می‌گفت که فرزندم را رها کنید که به خدا قسم، ‌صاحب مقام بزرگی خواهد شد. سپس او را می‌گرفت و در کنار خود، روی فرش می‌نشاند و دستش را بر پشت پیامبر می‌کشید و رفتار آن حضرت موجب خوشحالی عبدالمطلب می‌گردید.[12]
 
مرگ عبدالمطلب و کفالت ابوطالب
    هشت سال از زندگی شریف پیامبر(ص) گذشته بود، ‌که جد بزرگوارش، ‌رحلت کرد. عبدالمطلب از میان پسرانش، ابوطالب برای سرپرستی محمد(ص) انتخاب کرد و وصیت کرد که همواره از او نگهداری کند. عبدالمطلب می‌دانست که شفقت ابوطالب بر محمد(ص) افزون است. ابوطالب، ‌محمد(ص) را بر بالین خود، فرا می‌خواند و بی‌نهایت او را دوست می‌داشت و پیوسته مراقب او بود و شب و روز یک لحظه او را تنها نمی‌گذاشت و او را از چشم بیگانه محفوظ می‌داشت.[13]
 
شبانی پیامبر‌(ص)
   گزارش شبانی پیامبر(ص) برای خویشاوندان خود و تمام مکیان، از خود آن حضرت نقل شده است. پیامبر اسلام ابتدا در "اجیاد" برای خویشاوندان خود و سپس در "قراریط" در ازای گرفتن چند قیراط برای مکیان شبانی می‌کرد.[14] عمر بن عمر بن فارس از زهری،‌از جابر بن عبدالله نقل می‌کند: «که از پیامبر(ص) پرسیدم، شما هم گوسفند چرانی کرده‌اید، ‌فرمود: آری و هیچ پیامبری نیست، مگر آنکه گوسفند چرانی کرده است.»[15]
 
بحیرای راهب
   گزارش نخستین سفر پیامبر(ص) به شام و ملاقات آن حضرت با بحیرای راهب،‌ از جمله اخبار مشکوک و قصه­گونه ‌ایست که مورد بهره­برداری وسیع دشمنان پیامبر(ص) قرار گرفته است. معاندین قدیم و جدید پیامبر(ص) که رسالت آسمانی او را انکار می‌کنند، ‌همواره کوشیده‌اند تا برای وی معلم یا معلمانی معرفی کنند و سپس مدعی شوند که رسول خدا(ص)، ‌قرآن و تعالیم خویش را از این معلمان فرا گرفته است. »[16]
   ابوطالب با کاروان قریش برای تجارت به سوی شام می‌رفت و چون آماده حرکت شد، پیامبر(ص) با اشتیاق، ‌خواستار همراهی با او شد. ابوطالب گفت: «به خدا او را همراه می‌برم و هرگز از او جدا نمی‌شوم.» ابوطالب، پیامبر(ص) را با خود برد تا کاروان به «بصری» شام رسید و "بحیرا راهب نصرانی"، صومعه‌ای داشت که در آن به سر می‌برد. چون کاروان به نزدیک صومعه آمد، ‌بحیرا غذای زیادی برای آنها آماده کرد. بحیرا وقتی پیامبر(ص) را دید، مشاهده کرد که ابری بر سر پیامبر(ص) سایه افکنده، از پیامبر(ص) سؤالاتی از احوال خواب و بیداری وی پرسید و پیامبر(ص) به او پاسخ داد و همه را موافق صفاتی یافت که از وی خوانده بود. آنگاه میان دو کتف وی را نگاه کرد و خاتم نبوت را دید. پس از آنکه بحیرا  از ابوطالب پرسید که این پسر با تو چه نسبتی دارد، ابوطالب در جوابش فرمود که این پسر من است، بحیرا پاسخ داد که پدر این پسر زنده نیست و ابوطالب جواب داد که برادرزاده من است و پدرش، در حالی که مادرش باردار بود، ‌درگذشت‌. بحیرا گفت: راست گفتی، او را به دیار خویش ببر و از یهودیان بر او بیمناک باش که به خدا اگر او را ببینند و آنچه از او می‌دانم، بدانند به او آسیب می‌رسانند که سرنوشت بزرگی دارد، ابوطالب او را با شتاب به مکه باز گرداند.»[17] نقل شده که پیامبر(ص) 12سال داشت که به این سفر رفت.[18]
بعضی از سیره نویسان داستان سفر اول پیامبر(ص) به شام و ملاقات با بحیرای راهب بنا بر شواهد و دلایل زیر بی­اساس  می­دانند:
   1ـ در نام و نشان آئین بحیرا اختلاف وجود دارد. برخی او را مسیحی و برخی یهودی دانسته‌اند.
    2ـ وقوع آن همه معجزات برای محمد(ص) در سفر شام، چرا باید بر همراهان او حتی ابوطالب پنهان بماند و تنها بحیرای راهب بتواند ابر آسمانی را بر سر محمد(ص) مشاهده کند؟
    3ـ داستان ملاقات محمد(ص) با راهب مسیحی یا یهودی، ‌توسط هیچکدام از معاندین محمد(ص) در مکه و مدینه‌، مورد استفاده قرار نگرفته است. مکیان که همواره در جستجوی یافتن معلمی برای پیامبر(ص) بودند، ‌اگر به این داستان وفوق داشتند، بر آن استناد می‌کردند.
    4ـ راویان داستان و سیره نویسان، ‌به کلیت و اجزای داستان اعتماد و وثوق جدی نداشته‌اند. به همین دلیل هم، برخی آنرا با قید «اِنْ صح» و برخی با عبارت «فیما یزعمون» نقل کردند.[19]


[1] ـ سبحانی، ‌جعفر؛ فروغ ابدیت، ‌مرکز مطبوعاتی داراتبلیغ اسلامی، ‌چاپ دوم،‌ جلداول، ‌ص 121 و 122.
[2] ـ منابع معتقد به هفده ربیع الاول: الف ـ کلینی، ‌ابوجعفر محمد بن یعقوب؛ ‌اصول کافی، ‌صادق برزگر بفرویی، ‌مصحح محمد بن حسن طوسی، ‌قم، ‌نشر انصاریان، ج 1، ص 108 و منابع معتقد به 12 ربیع الاول: طبری، ‌محمد بن جریر؛ تاریخ طبری، ‌ترجمه ابوالقاسم پاینده ،‌تهران، انتشارات اساطیر، ‌1363، چاپ سوم، ‌ج دوم، ص 156 و نیز ابن اثیر، ‌عزالذین علی؛ الکامل، ‌ترجمه عباس خلیلی، ‌مصحح مهیار خلیلی، ‌تهران، مؤسسه مطبوعاتی علمی، جلد اول، ص 458 و نیز ابن هشام، عبدالملک؛ السیرة النبویة، ‌ترجمه سید هاشم رسولی، تهران، ‌اسلامیه‌، 1348، ج اول،‌ص 157.
[3] ـ ابن هشام ،‌عبدالملک‌؛ السیرة النبویة،‌ ترجمه سید هاشم رسولی، تهران، اسلامیه، ‌1348، ج اول، ص 105و 106
[4] ـ حلبی، علی بن برهان الدبن حلبی شافعی؛ سیره حلبی ،‌ترجمه سید احمد زینی المشهور، مصر، ‌نشر کبری، ‌1382، ج 1، صص 93 - 97.
[5] ـ یعقوبی، ‌ابن واضح؛ تاریخ یعقوبی، ‌ترجمه دکتر ابراهیم آیتی، تهران،‌ بنگاه ترجمه و نشر کتاب، ‌2536 ش، ‌ج یکم، ‌ص 359 و نیز ابن اسحاق، ‌ابوعبدالله بن محمد بن یسار مطلبی؛ السیرة النبویة، ‌ترجمه رفیع الدین اسحاق بن محمد همدانی ‌قاضی ابرقوه‌، ‌مصحح جعفر مدرس صادق، تهران، ‌نشر مرکز، ‌1383، چاپ سوم، ‌ص 189.
[6] ـ ابن اثیر، ‌عزالدین علی؛ الکامل، ترجمه دکتر محمد حسین روحانی، انتشارات اساطیر، 1370، چاپ اول، ‌جلد دوم، ص 532 .
[7] ـ ابن هشام، عبدالملک؛ سیرة النبویة ، ‌ترجمه سید ‌هاشم رسولی، ‌تهران، اسلامیه، ‌1348، جلد اول، ‌صص 106 – 109.
[8] ـ مجلسی، ‌محمد باقر؛‌ بحارالانوار، ‌مهدی موعود،‌ تهران‌، ج 15، ص 422.
[9] ـ ابن هشام، ‌عبدالملک؛ سیره النبویة ترجمه سید هاشم رسولی، تهران، ‌سلامیه، 1348، ج اول، ص 106- 109.
[10] ـ ابن هشام، ‌عبدالملک، ‌اسیرة النبویة، ‌ترجمه سید هاشم رسولی، تهران، ‌اسلامی، ‌1348.
[11] ـ ابن هشام ، پیشین، ص 113
[12] ـ ابن هشام، ‌عبدالملک؛ سیره النبویة، ترجمه سید هاشم رسولی، ‌تهران، اسلامیه، 1348، ج اول، ‌ص 113.
[13] ـ ابن اسحاق، ‌ابوعبدالله محمد بن اسحاق بن یسار مطلبی؛ السیرة النبویة، ‌ترجمه رفیع الدین اسحاق بن محمد همدانی قاضی ابرقوه، ‌مصحح جعفر مدرس صادقی، ‌تهران،‌ نشر مرکز 1383، چاپ سوم، ص 84.
[14] ـ حلبی، ‌علی بن برهان الدین حلبی شافعی؛ سیره حلبی، ‌ترجمه سید احمد زینی المشهور، ‌مصر، نشر کبری، ‌1382 هـ، ص 139، 140، 141.
[15] ـ ابن سعد،‌ محمد بن سعد کاتب واقدی؛ طبقات کبری، ‌ترجمه دکتر محمد مهدوی، ‌تهران،‌ انتشارت فرهنگ و اندیشه، 1374، ص 114 - ‌115.
[16] ـ زرگری نژاد، ‌غلامحسین؛ تاریخ صدراسلام( عصر نبوت)، ‌تهران، ‌انتشارت سمت، 1383، چاپ دوم، ج اول، ص 184
[17] ـ طبری، محمد بن جریر؛ تاریخ طبری، ترجمه ابوالقاسم پاینده، ‌تهران، انتشارات اساطیر، ‌1363، چاپ سوم، ج سوم، ص 829 و830 و نیز ابن اثیر، عزالدین علی، ‌الکامل، ترجمه عباس خلیلی، مصحح مهیارخلیلی، تهران، ‌مؤسسه مطبوعاتی علمی، ‌ج اول، ‌ص 34 و 35.
[18] ـ سبحانی، جعفر؛ فروغ ابدیت، مرکز مطبوعات دارالتبلیغ اسلامی، ‌چاپ دوم، ج 1، ص 138.
[19] ـ زرگری نژاد، غلامحسین؛ تاریخ صدر اسلام( عصر نبوت)، تهران]، انتشارات سمت، 1383، چاپ دوم، ج اول، ص 188 - 189.

قواعد درس ششم عربی سوم راهنمایی

قواعد درس ششم عربی سوم راهنمایی

 در خصوص نحوه ی ساختن فعل نهی مخاطب در زبان عربی

جهت کسب اطلاعات بیشتر به ادامه مطلب مراجعه نمایید




تولد رسول ختمی مرتبت محمد مصطفی (ص) را تبریک عرض می کنم

نثار قدوم پاکش صلوات

ادامه مطلب ...